با توجه به جوسازیها و تهمتهای سازمانیافتهای که عدهای مدتهاست علیه محمد قوچانی و مهرنامه راه انداختهاند، میخواستم در فیسبوکم مطلبی بنویسم که خیلی طولانی شد و هفته پیش توی «صدا» کار شد. البته درباره روشنفکری دینی و هوچیگری بعضیها نکتهها و ناگفتههای بسیاری هست که شاید به وقتش باز هم چیزی بنویسم ولی فعلاً به همین حد بسنده میکنم:
۱. این روزها افراد و گروههایی مدافع روشنفکری دینی شدهاند که تا دو سه سال پیش نه تنها مخالف آن بودند بلکه حتی موجودیتش را هم به رسمیت نمیشناختند. روشنفکری دینی به معنای گفتمانی آن (نه به معنای مفهومی و کلی) حاصل فعالیتهای فکری دکتر عبدالکریم سروش در دهه شصت و هفتاد است. سروش با نوشتن مقالات «قبض و بسط تئوریک شریعت» در کیهان فرهنگی و پس از آن با درانداختن بحث «فربهتر از ایدئولوژی» و نقد رویکرد ایدئولوژیک دکتر شریعتی به دین، در بین فعالان فکری و فرهنگی حامی انقلاب اسلامی راه جدیدی را باز کرد که به مرور از عنوان «روشنفکری دینی» برای آن بهره گرفت و در نهایت بحثها و چارچوب نظری و پیشینه تاریخی آن را در کتاب «رازدانی و روشنفکری و دینداری» مدون کرد. سروش و شاگردانش پس از کیهان فرهنگی فعالیتهای خود را در قالب ماهنامه «کیان» ادامه دادند. در فضای فکری دهه هفتاد گروههای مختلفی منتقد این جریان نوپا بودند. شاگردان و پیروان دکتر شریعتی از آن نظر که سروش ناقد نگاه ایدئولوژیک به دین بود و رویکردی لیبرالی داشت یکی از سرسختترین منتقدان روشنفکری دینی بودند و از به کار بردن این کلمه هم ابا داشتند و در مقابل خود را روشنفکر مذهبی یا نوگرایان دینی مینامیدند و در نشریات خود چون «ایران فردا»، «راه مجاهد/ چشم انداز ایران» و «پیام هاجر» با روشنفکران دینی مرزبندی سفت و سختی داشتند. مجاهدین انقلاب نیز در نشریه «عصر ما» تقریباً برخورد مشابهی با نظرات و آراء سروش داشتند. شاگردان فردید از آن جهت که بخش زیادی از مبانی فکریشان ملهم از هایدگر بود در مقابل روشنفکران دینی قرار داشتند که پوپری بودند. به عنوان مثال رضا داوری فروردین ۶۵ در کیهانفرهنگی پوپر را یک سوفسطایی وابسته به منورالفکری قرن هجدهم دانست و نوشت: «این پوپر کیست که هم دشمنان انقلاب اسلامی در خارج از کشور اثر او را وسیله مخالفت کردهاند و هم در داخل جمهوری اسلامی گروهی برایش سر و دست و پا میشکنند و مخالفت با او را مخالفت با مقدسات میشمارند.» و به این ترتیب جدال پوپریها و هایدگریها به یکی از مهمترین جدالهای فکری دهه شصت و هفتاد ایران تبدیل شد. روشنفکران سکولار (اعم از چپ و راست) هم از جمله منتقدان روشنفکران دینی بودند. عدهای چون رامین جهانبگلو از تناقض منطقی دو مفهوم روشنفکری و دینداری سخن میگفتند و این مفهوم را مانند دایره مربع میدانستند و معتقد بودند چنین ترکیبی از نظر منطقی محال است. جهانبگلو در کتاب «تمدن و تجدد»، مینویسد: «از نظر من روشنفکری دینی اصلاً روشنفکری نیست، بلکه نوعی اصلاحطلبی دینی یا نواندیشی دینی است.» او روشنفکری دینی را مثل نقاش دینی بیمعنی میداند. گروهی دیگر مانند مراد ثقفی معتقد بودند که هدف از طرح روشنفکری دینی از میدان به در کردن روشنفکران سکولار است و نتیجه آن چیزی جز تنگ شدن عرصه بر روشنفکران غیردینی نیست و در سرمقاله شماره ۳۰ فصلنامه «گفتوگو» با عنوان «گذار از کویر؛ روشنفکران ایران پس از انقلاب اسلامی»، مینویسد: «در آغاز کار، حضور اجتماعی این تازه واردها به دو صورت به تضعیف روشنفکران در جامعه انجامید: اولا با مجزا کردن خود از سایر روشنفکران با اتخاذ پسوند «دینی»، شکاف دیگری در روشنفکری ایران پدید آوردند و ثانیا با دینی نامیدن خویش، بیش از پیش در امر به حاشیه رانده شدن و بیپناه شدن کل روشنفکری سهیم شدند.» در این بین رابطه بخشی دیگر از روشنفکران چون مصطفی ملکیان و محمد مجتهد شبستری که دغدغههای دینی، الهیاتی و کلامی داشتند با روشنفکری دینی رابطهای پاندولی بود، یعنی گاهی به آن نزدیک وگاه از آن دور میشدند. دوری و نزدیکی آنها به خاطر این بود که خاستگاه و تکیهگاه معرفتی آنها با عبدالکریم سروش تفاوت داشت. سروش و ملکیان اگر چه از منظر اقبال به فلسفه تحلیلی اشتراکاتی داشتند، اما ملکیان علاوه بر فلسفه تحلیل زبانی به اگزیستانسیالیسم و ادیان شرقی هم توجه داشت ولی سروش به جای آن بر عرفان و زهد اسلامی (مولانا و غزالی) تاکید میکرد. در مسائل کلام جدید هم با وجود تشابهات ظاهری که نظرات کلامی سروش و مجتهد شبستری داشت، اما تکیهگاه معرفتی مجتهد بیشتر الهیات مسیحی (بهویژه الهیات آلمانی) بود ولی سروش آراء کلامیاش بیشتر مبتنی بر نظریه انتقادی پوپر و فلسفه علم بود. با توجه به این تفاوتها ملکیان و شبستری از اینکه روشنفکر دینی نامیده شوند چندان خرسند نبودند. اگر چه در ابتدا این ناخرسندی را علناً ابراز نمیکردند، اما پس از سالهای ابتدایی و بهویژه در اواخر دهه هفتاد سعی میکردند فاصلهگذاری و مرز خود را با روشنفکری دینی مشخص کنند. مجتهد میگفت عنوان نواندیشی دینی را برای پروژه خود بیشتر میپسندد و ملکیان هم با متناقض دانستن مفهوم روشنفکری دینی عبور خود را از آن اعلام کرد و پروژه خود را «عقلانیت و معنویت» نام گذاشت. با این همه مخالفت و هجمه و فشارهای فیزیکی و روانی انحصارطلبان، اما روشنفکری دینی در دهه هفتاد هم از نظر فعالیت تئوریک و هم از نظر تاثیرگذاری اجتماعی بر رقبای خود غلبه داشت تا جایی که بعد از انتخابات ۷۶ بسیاری روشنفکری دینی و نظریه «حکومت دموکراتیک دینی» را پیشتوانه تئوریک اصلاحطلبی میدانند.
۲. روشنفکری دینی در دهه هفتاد چند دستاورد مهم داشت از جمله اینکه با ارائه نظریه «قبض و بسط» و دفاع از تنوع معرفت دینی و قرائتهای متکثر از دین، تلائم و تعامل بین دین و مدرنیته و اسلام و لیبرالیسم را تئوریزه کرد و راه جدیدی گشود که پیش از آن چندان پر رهرو نبود. چرا که سیطره چپگرایان مسلمان و گفتمان دکتر شریعتی که مبلغ اسلام انقلابی و سوسیالیستی بود مجال چندانی برای اسلامگرایان لیبرال باقی نگذاشته بود و تنها مهندس بازرگان و بخشی از نهضت آزادی مدافعان این راه بودند. روشنفکری دینی با ارائه قرائتی لیبرالی از اسلام سلطه درازمدت چپگرایان بر فضای روشنفکری و سیاسی را به چالش کشید و این یکی از خدمات و حسنات فراموش نشیدنی است که برای همیشه در تاریخ فکری و سیاسی ایران از روشنفکری دینی به یادگار خواهد ماند. پس از آغاز عصر اصلاحات روشنفکری دینی از نظر نظری و عملی با چالشهای بسیاری مواجه شد ولی پاسخها و راهکارهای روشنفکران دینی دیگر مانند پیش از آن با اقبال عمومی گسترده مواجه نمیشد چرا که در فضای جدید دیگر گروههای روشنفکری مجال بیشتری برای ارائه نظرات خود و ارتباط با جامعه پیدا کرده بودند و از موضعی انتقادی و تهاجمی با روشنفکری دینی برخورد میکردند و این جریان را به عنوان عامل اصلی تضادها و مشکلات وقت به همآوردی میطلبیدند. در این مقطع عبدالکریم سروش که قبل از اصلاحات روشنفکران را قدرتمندان بیمسند دانسته بود زمانی که ضرورت داشت فعالیت فکری خود را به نظریه سیاسی و اجتماعی معطوف کند و بستر آن هم فراهم بود، به جای اینکه به چالشها و نقدهای نظریه «حکومت دموکراتیک دینی» پاسخ دهد بیشتر به مباحث کلامی چون «پلورالیسم دینی»، «تجربه دینی» و «تجربه نبوی» پرداخت و بیش از آنکه در قامت یک روشنفکر اجتماعی ظاهر شود در قامت یک متکلم ظاهر شد. او که در «قبض و بسط تئوریک شریعت» از «بشری بودن و تاریخی بودن معرفت دینی» سخن گفته بود در «بسط تجربه نبوی» «بشریت و تاریخیت خود دین و تجربه دینی» را طرح کرد و این آغاز راهی بود که در سالهای اخیر به نظرات مناقشهبرانگیز او درباره قرآن و وحی رسید که اگر چه چندان تازگی نداشت، اما روشنفکری دینی را از پروژه اجتماعی اولیهاش دور کرد. با این وجود سروش تا زمانی که رفت و آمدش به ایران قطع نشده بود فضای سیاسی را به خوبی میشناخت، بهگونهای که سال ۸۴ اگر چه حمایتش از مهدی کروبی ابتدا باعث حیرت بسیاری شد، اما بعد از اعلام نتایج معلوم شد که سروش تحلیل مناسبی از فضای اجتماعی و سیاسی داشته. با پایان عصر اصلاحات و شروع عصر اصولگرایی، روشنفکران سکولار پایان روشنفکری دینی را اعلام کردند و معتقد بودند ناکامی اصلاحات محصول ناکامی و ناتوانی روشنفکری دینی در مواجهه با مسائل و چالشهای ایجاد شده در دوران اصلاحات بوده است. در سالهای ۸۴ تا ۸۸ سروش اگر چه بیشتر درخارج از کشور بود، اما هنوز ارتباطش با داخل را حفظ کرده بود و امید داشت که بار دیگر بتواند منشاء اثر باشد و روشنفکری دینی را از سترونی بیرون آورد. در گفتوگویی که اسفند ۸۷ با او داشتم نظرش را درباره انتخابات دهم ریاست جمهوری جویا شدم که اینگونه پاسخ داد: «من همچنان ترجیح میدهم اصلاحطلبان در سایه حکومتی نسباً معتدل، به جامعه مدنی روی آورند و صبوری باغبانان را پیشه کنند و بذرهایی برای آینده بکارند.» (روزنامه اعتماد، ۲۷ فروردین ۱۳۸۸)، اما خود او پس از وقایع ۸۸ نه تنها صبوری باغبانان پیشه نکرد بلکه با نامهنگاریها و سخنرانیهای آتشین باعث برانگیختن هر چه بیشتر حسیاسیتها نسبت به فعالیتهای حامیان روشنفکری دینی شد. سروش از زمانی که ارتباط فیزیکی و رفت و آمدش به ایران قطع شد در درک فضای سباسی و اجتماعی دچار سوبرداشتها وسوتفاهمهایی شد و این سوءتفاهمها ماحصلی جز افزایش فاصلهها و تنگ شدن عرصه بر خود او و حامیانش نداشته است.
۳. روشنفکری دینی در دهه ۶۰ و ۷۰ اگر چه خوش درخشید، اما در دهه ۸۰ و ۹۰ ستاره اقبالش افول کرد. در این بین بخشی از نسل جوانی که مخاطب محصولات روشنفکری دینی بودند نسبت به آن نقدهایی جدی و قابل توجه مطرح کردند. محمد قوچانی از جمله کسانی است که در این سالها نقدهایی بنیادین در برابر روشنفکران دینی قرار داده است. او به کرات در نوشتهها و گفتههایش عنوان کرده که نقدهایش را از منظر فردی که از دل همین جریان رشد کرده طرح میکند، اما روشنفکران دینی به جای استقبال از این نقدها، چهره درهم کشیدند و در فضای توهم توطئه باسابقهای که داشتند منتقدان جدید را به عنوان خصم معرفی میکنند و حتی تلاش دارند آن را در قالب جدال قدیمی پوپری ـ هایدگری بازتولید کنند. در حالی که این نقدها از جنس کاملاً متفاوتی است. به عنوان مثال عرفانگرایی روشنفکران دینی از یک طرف و بیتوجهی آنها به فقه و سنت دینی و تاریخی را از طرف دیگر مورد نقد قرار میدهند. سروش اگر چه عنوان میکرد که مدیریت علمی را بر مدیریت فقهی ترجیح میدهد، اما برای نقد فقهگرایی در سیاست دست به دامن عرفان مولوی و غزالی میشد، در حالی که قرابت و سازگاری فقه با حقوق و سیاست مدرن بسیار بیشتر از عرفان است و بازتولید مناسبات عرفانی در عرصه سیاسی میتواند خطرناک باشد. اگر روشنفکران دینی عقلانیت انتقادی پوپری را مبنای معرفتشناسی خود میدانند باید از هر نقد درونی و بیرونی استقبال کند چرا که بر اساس این مبنا هر نظریه با عبور از نقدها و ابطالها است که به حقیقت نزدیکتر میشود، اما از همان ابتدا روشنفکران دینی (حلقه سروش) در فضای توهم توطئه بر آن بودند که منتقد را به عنوان خصم معرفی کنند چه آن زمان که علیه رضا داوری فضاسازی میکردند و چه اکنون که قوچانی و مجله مهرنامه را به اتهامهای رنگارنگ مینوازند و با تحریف حرفها به تحریک مخاطبان اشتغال دارند. به عنوان مثال بعد از میزگردی که محمد قوچانی در خبرگزاری مهر با ابراهیم فیاض داشت، حامیان روشنفکران دینی و موتلفان تازهشان در شبکههای اجتماعی با تحریف آشکار سخنان قوچانی مدعی شدند که او در این میزگرد عنوان کرده داعش محصول روشنفکری دینی است در حالی که با هیچ شعبده تفسیری نمیتوان چنین چیزی از آن میزگرد و نظرات قوچانی بیرون کشید. او در آن میزگرد همچون مقاله «تراژدی پروتستانتیسم اسلامی» معتقد است بنیادگرایی دینی پدیدهای مدرن است و داعش و القاعده دارای ریشههای روشنفکرانه هستند و در سرمقاله شماره ۳۷ مهرنامه مینویسد: «بنیادگرایی دینی شکل پیچیدهتر و تغییر شکل یافته جناح چپ و غیرلیبرال روشنفکری دینی است که مانند غولی از چراغ جادوی الهیات جدید بیرون آمده و به این راحتی به چراغ برنمیگردد. بنیادگرایی اسلامی آموزههای چپ اسلامی را میگیرد و از آن عبور میکند.» در واقع آنها با ایجاد فضایی هیجانزده و غبارآلود و به مدد انواع مغالطه از جمله توسل به احساسات، گلآلود کردن چشمه، خلط انگیزه و انگیخته و تکرار سعی دارند بر بیعملی و سترونی روشنفکری دینی سرپوش بگذارند. نکته قابل تامل دیگر این است که بخشی از منتقدان قدیمی روشنفکری دینی (هواداران دکتر شریعتی، روشنفکران لائیک و حتی مجتهد شیستری) اکنون تبدیل به مدافع سفت و سخت روشنفکری دینی شدهاند و بهگونهای وانمود میکنند که نقدهایی مطرح شده متوجه تمامیت روشنفکری ایران است و به این وسیله میخواهند به انتلاف و اتحادی برسند که هیچ وقت وجود نداشته است. کسانی که تا چندی پیش شادمانانه پایان روشنفکری دینی را اعلام میکردند و به هر بهانهای حضور عبدالکریم سروش در انقلاب فرهنگی را وسط میکشیدند، اکنون وکیل مدافع روشنفکری دینی شدهاند و روشنفکران دینی هم دیگر نه در نقد دین ایدئولوژیک و نظرات دکتر شریعتی سخن میگویند و نه چپگرایان را به چالش میکشند. دشمنان دیروز با بیان اینکه در شرایط فعلی نزاع اصلی بین دموکراسیخواهان و اقتدارگرایان است خود را دموکراسیخواه معرفی میکنند، اما به راستی در این سالها برای پیشبرد دموکراسی در ایران چه اقدامی انجام دادهاند و چه نظریهای تولید کردهاند؟
نظرات
با تشکر وتقدیر مطالب این برادر محترممان همان مطالب بریده شده از مهرنامه هستند که روایتی نا موزون و نامرغوب از روشنفکری دینی می دهد ، مگر روشنفکران دینی چه کرده اند جز اینکه با زبان وقلم خویش از ساحت اندیشه خویش دفاع کرده اند .کدام نشریه را بسته اند و چه کسی را به پای محاکمه کشانده اند وبرایش پرونده ساخته اند .اگر مخالفان روشنفکری دینی جوسازی هایشان به دل نمی نشیند و خردی را سیراب نمی کند و منصفان را به دفاع از این شجره طیبه واداشته است ،گناه روشنفکران دینی چیست ؟ آقای قوچانی اگر بر سفره روسنفکران دینی بالیده اکنون در غیاب حضورشان نمکدان می شکند وپرونده سازی می کند و حلاج را سنگ می زند و دامن از گناهشان مبرا می داند .اگر به دار رفتن سخت است و نادانان سنگ می زنند رنجی نیست سخت آن است آنکه می شناسد چرا چنین می کند . دکتر سروش بخاطر آراء وافکارش در حوزه ودر روضه نقد می شود و روز به روز از این نقدها شاد ومسرور گشت ،اما هنگامی که اخلاقیات زیر پا نهاده می شود و به جای سخن سخنور لگد کوب می شود ودوستان تیشه بر ریشه می زنند ، زبان مظلومیت بر می دارند و از دور شکوه می کنند .